ماکیاولیسم

ماکیاولیسم

ماکیاولیسم

ماکیاولیسم (Machiavellianism)، به عنوان یک رویه غیراخلاقی تعبیر می شود و از این رو به عنوان یک اصطلاح سرزنش و بی احترامی استفاده می شود. اما استدلال‌های ماکیاولی نیز به‌عنوان شناخت واقعیت‌های زندگی سیاسی تلقی شده‌اند، بنابراین برخی ماکیاولیسم را غیراخلاقی، عینی یا توصیفی می‌دانند تا غیراخلاقی.

با آموزه مصلحت اخلاقی و فریبکاری در اعمال سیاسی همراه است. جدایی سیاست از اخلاق خصوصی و توجیه همه ابزارهای سیاسی، حتی ناجوانمردانه ترین آنها در زمانی که منافع فرد در خطر است. ماکیاول یکی از جدال انگیزترین چهره‌های تاریخ عقاید سیاسی است. مقام اصلی او در تاریخ اندیشه سیاسی، این است که تلاش کرده سیاست را برای خود سیاست مطالعه کند.

نویسندگان معاصری که با مشکل نیاز به «دست‌های آلوده» در سیاست دست و پنجه نرم می‌کنند، در ماکیاولیسم توجیهی برای اخلاقی مناسب با کنش‌های سیاسی، متفاوت از اصول حاکم بر زندگی خصوصی می‌بینند. سهم ماندگار ماکیاولی در اندیشه و عمل سیاسی این ایده قابل توجه انعطاف پذیر است که سیاست مستلزم تعالی یا نقض اصول اخلاقی معمولی است. که تقلب، زور، دروغ و خشونت موجه هستند زیرا برای موفقیت سیاسی ضروری هستند.

تاریخچه ماکیاولیسم

ماکیاول­گرایی، رفتاری است که بر فرآیند استدلال اخلاقی تأثیر می­گذارد. گرایش به رفتار ماکیاول­گرایی بر مبنای آموزش‌های نیکولا ماکیاولی در قرن ۱۶ می‌باشد. روش‌های ماکیاولیسم اغلب غیراخلاقی توصیف ‌شده اما به عقیده برخی دانشمندان، این استدلال که توسط بسیاری از افراد بیان‌شده، غلط می‌باشد. آن‌ها معتقدند غیراخلاقی عنوان شدن ماکیاولی ساده‌انگارانه و نادرست است. درصد زیادی از کارهای ماکیاولی دقیقاً رفتارهای اخلاقی را ترغیب می‌کند و روش‌هایی برای رهبران سیاسی به جهت حفظ قدرت آن‌ها در بلندمدت ارائه کرده است.

ماکیاولیسم، عبارت است از مجموعه اصول و روش‌های دستوری که نیکولو ماکیاولی سیاستمدار و فیلسوف ایتالیایی (۱۴۶۹-۱۵۲۷) برای زمامداری و حکومت بر مردم ارائه داد. نیکولو ماکیاولی که بنیاد این نظریه خود را پیرامون روش و هدف در سیاست قرارداده، در کتاب خود شهریار، هدف عمل سیاسی را دستیابی به قدرت می‌داند و بنابراین، آن را محدود به هیچ حکم اخلاقی نمی‌داند و درنتیجه به کار بردن هر وسیله‌ای را در سیاست برای پیشبرد اهداف، مجاز می‌شمارد و بدین گونه سیاست را به‌ کلی از اخلاق جدا می‌داند.

حکومت برای نیل به قدرت، ازدیاد و حفظ و بقای آن مجاز است به هر عملی از قبیل کشتار، خیانت، ترور، تقلب و … دست بزند و هرگونه شیوه‌ای حتی منافی اخلاق و شرف و عدالت برای رسیدن به هدفش را روا می‌دارد. این مکتب بر این باور است که رجال سیاسی باید کاملاً واقع‌بین و مادی و جدی باشد. آن‌گونه سخت‌گیر باشد که اگر تکالیف دینی، اخلاقی و احساسات سد راه او شود؛ از آن‌ها صرف‌نظر کند و هدفی جز رسیدن به مقصود نداشته باشد

انسان از دیدگاه ماکیاولیسم

رنسانس در نقطه شروع خود یک حرکت انسان گرایانه و اومانیستی بود و می‌خواست به انسان یک‌بار دیگر شخصیتی را اعطا کند که مستحق آن است و از طرف دیگر اصلاحات (رفرم مذهبی) تحول ناشی از دگرگونی‌های درون‌سازمانی کلیسا و متأثر از تحولات درونی جامعه ایتالیا بود که این دو جریان فکری اثر عمیق در شکل‌گیری ماکیاول داشت او انسان را موجودی خبیث، فزون‌طلب، شریر معرفی کرد که فقط دولت قدرتمندان با دو نوع حربه می‌تواند شرارت و توسعه‌طلبی او را کنترل کند. این دو حربه یکی قانون که مخصوص کسانی است که از خصلت انسانی برخوردارند و دیگری زور که بهترین وسیله برای کنترل انسان‌های شرور است. از منظر او مردم بایستی یا حاکم را دوست داشته باشند، یا از حاکم بترسند اگر حاکم این دو حربه را در دست داشته باشد موفق‌تر است. اما در بین این دو ترس بهتر از عشق و دوستی است.

نقطه عطف اندیشه سیاسی ماکیاولیسم ترسیم دولت مقتدر و متمرکز برای رسیدن به وحدت ملی است. بنابراین دولت مجاز است از همه ابزار و وسایل ممکن برای رسیدن به این هدف استفاده کند. یکی از بزرگ‌ترین وسایل، انسان است که باید به طرق مختلف تابع محض دولت باشد. دولت، سیاست فریب را برای همیشه باید مدنظر داشته باشد. ماکیاول در رساله شاهزاده خود می‌گوید: «ای شاهزاده تا وقتی تو فریبکار باشی، فریب خور نیز وجود دارد». و اضافه می‌کند به ارزش‌های والای انسانی و اخلاقی، مستقل از سیاست، احترام می‌گذارد، ولی برای کنترل کردن انسان‌ها هر حاکمی که با صداقت عمل کرده، قدرت خود را ازدست ‌داده است.

حکومت از نظر ماکیاولیسم

از بین رساله‌های ماکیاول رساله شهریار او که در سال ۱۵۱۳ به اتمام رسید به دلیل پرخاشگری‌ها و حتی گستاخی‌هایی که نسبت به اعتقادات و مقدسات جامعه دارد، از جنجالی‌ترین رساله‌ها در تاریخ اندیشه سیاسی است. از سوی دیگر ماکیاول در تهیه این رساله از روحیه آرمان‌گرایی و ایدئالیستی وسیعی برخوردار بوده است او ضمن درک صحیح از واقعیت‌های تلخ زمان خود و برای رسیدن به هدفی مقدس، تمام باورها و اعتقادات دینی و محلی و آداب رسومی را زیر پا می‌گذارد (رضوانیان و همکاران، ۱۳۹۴: ۴۲).

او در این کتاب به دنبال قدرت مستقلی است که بتواند به ایتالیا استقلال سیاسی بدهد طرح موضوع حکومت در شاهزاده به ‌قدری پیچیده است که به اجرا درآوردن محتویات آن فقط به دست یک مرد ماهر سیاسی و خوش‌شانس امکان‌پذیر است.

از سوی دیگر ماکیاولی در تهیه این رساله از روحیه آرمان‌گرایی و ایدئالیستی وسیعی برخوردار بوده است او ضمن درک صحیح از واقعیت‌های تلخ زمان خود و برای رسیدن به هدفی مقدس، تمام باورها و اعتقادات دینی و محلی و آداب رسومی را زیر پا می‌گذارد. او در این کتاب به دنبال قدرت مستقلی است که بتواند به ایتالیا استقلال سیاسی بدهد.

«ماکیاول حکومت را به دو بخش جمهوری و سلطنتی تقسیم می‌کند و آن‌هم سلطنتی موروثی، زیرا به نظر ماکیاول این نوع حکومت سلطنتی از انواع دگر پایدارتر است. زیرا هم پادشاه سعی می‌کند سلطنت قدرتمند و سالمی را به وارث خود تحویل دهد و هم در نظام موروثی مردم بیشتر به انضباط طلبی و اطاعت‌پذیری عادت می‌کنند.»

ماکیاولیسم حکومت جمهوری ملتی است که صاحب فضیلت‌اند و فضیلت از دیدگاه او عبارت از شجاعت، عظمت، قدرت و شرافت از نوع زمینی آن نه فضیلتی را که کلیسا از آن تعبیری برای کسب سعادت اخروی دارد.

اندیشه سیاسی ماکیاولیسم

اندیشه نیکولو ماکیاول (۱۵۲۷ـ۱۴۶۹) بازتاب محیطی که در آن پرورش‌یافته و انعکاس اندیشه حاکم بر فلورانس بود که با فروپاشی نظام ارسطویی و ساختار هستی‌شناسی تعریف جدیدی را از سیاست ارائه داد. او سیاست را بازتاب امور اجتماعی نمی‌دانست بلکه سیاست را فن حکومت و یا فن تسخیر قدرت معرفی می‌کند و آن را از حوزه اخلاقیات جدا می‌داند. بحث‌های ماکیاول اغلب جنبه روانی ـ سیاسی دارند تا اقتصادی و اجتماعی زیرا او دائماً بر نقش فردی تأکید می‌ورزد و جمهوری‌ها را تا زمانی مستقل می‌داند که رهبران فعال داشته باشد. ماکیاول دنیای بشر را پهنه برخورد میان بخت و نیروی انسان می‌دید. تمام توجهش معطوف کسانی بود که به جای دیگران تصمیم می‌گیرند و به آن‌ها توصیه می‌کرد تا با اتخاذ ابتکارات گوناگون قانون بخت را علیه خود او بکار گیرند.

سیاست در بستر تاریخ همیشه به معنای علم یا فن تسخیر قدرت به کار نمی‌رفته است. در یونان باستان سیاست به مفهوم شرکت شهروندان در اداره امور مدینه بود. بنابراین در آن عصر مفهوم سیاست به مجموعه شهروندان و قانون اساسی یعنی ساختار مدینه اطلاق می‌شد. ارسطو فلسفه سیاسی خود را بر اساس ایجاد یک کشور و دولت ایدئال و همان خط‌مشی انسان نیک و شهروند نیک قرارداد و هدف دولت را ایجاد عالی‌ترین نوع انسان می‌داند.

از دیدگاه او میان زندگی اجتماعی و زندگی سیاسی فاصله‌ای نیست. همان‌طوری که بین امور خصوصی و امور عمومی مربوط به دولت اختلافی نیست. سیاست در اندیشه ماکیاول بازتاب امور اجتماعی نیست بلکه نهاد جداگانه درکنار سایر نهادهاست. به‌ عبارت ‌دیگر تصمیم‌گیرندگان سیاسی (سیاست‌گذاران) و شهروندان یک واقعیت واحد را تشکیل نمی‌دهند، بلکه ایجادکننده دوگانگی‌ای هستند که در جدایی ساحت سیاست از ساحت اجتماعی خلاصه می‌شود.

در اندیشه سیاسی ماکیاول سیاست در اعمالی که یک فرد در برابر افراد دیگر، برای ایجاد رابطه قدرت و قبولاندن قدرت خود به آنان انجام می‌دهد، تجلی می‌یابد. بنابراین سیاست را باید به‌ مثابه «فن حکومت» یا «فن تسخیر قدرت» تعریف کرد. لذا از دیدگاه او کسب قدرت و تحکیم آن از هر راهی مجاز و مشروع است.»

ماکیاولیسم با کارگزاران هرگونه آثار متافیزیکی که بر کارایی اعمال قدرت خدشه وارد می‌آورد سیاست را بر اساس مفهوم جدیدی از اخلاق مبتنی بر منفعت‌گرایی بنیان می‌نهد، که اوج آن‌ها را بعدها در متفکرانی چون هابس می‌بینیم و حتی با رها کردن خود از تفکران قرون‌ وسطی چون اگوستین قدیس، سؤالات سیاسی جدیدی را بر پایه بینش اخلاقی تازه‌تری طرح می‌کند. اگوستین قدیس در کتاب شهر خدا جامعه‌ای ترسیم می‌کند که هدف آن در دنیا تحقق بخشیدن به دو مطلوب بزرگ انسانی یعنی صلح و عدالت بود، توماس اکوئیناس (۱۲۷۴ـ ۱۲۲۴م) بر این باور بود که زمامداران سیاسی نه‌تنها باید صلح و نظم را تعمیم دهند، بلکه باید برای خیر و سعادت عمومی و برقراری حکومت عادلانه و زندگی پرهیز کارانه تلاش نمایند از دید اکوئیناس، غایت اصلی سیاست، نیک‌خواهی مدنی است که بر تلاش در جهت تأمین نیازهای مادی مردم برتری دارد.

ماکیاولیسم آرمان استقلال فردی و اختیار دوران رنسانس را، در رابطه جدید میان انسان و قدرت جستجو می‌کند این رابطه از پدید آمدن تصویری نو از سیاست (سیاست به‌منزله اعمال قدرت) و به‌ طورکلی از پدید آمدن نگرش نو از هستی، منبعث می‌گردد. از زمان ماکیاول به بعد قدرت سیاسی فی‌نفسه طرح می‌شود بدون آنکه ضرورت ملاحظه قدرت دیگری مانند قدرت پاپ، برای تائید قدرت سیاسی و پشتیبانی از آن لازم باشد. جدایی سیاست از دیانت و اخلاق، از آن تاریخ به بعد مطرح شد. این تحول درونی و ماهوی سیاست به این شکل متجلی می‌شود که سیاست‌مدار اعمال خود را فقط در رابطه باهدفی خاص توجیه می‌کند هدفی که بنابر ماهیت سیاست و نه بر مبنای حقیقتی متعالی تعیین می‌گردد. به این معنا ما شاهد تولد دوباره سیاست در اندیشه او هستیم و تفکر وی بر اساس نیاز به استقلال و خودمختاری فرد است و سیاست به‌ منزله اعمال قدرت، پاسخی است که ماکیاول به مطالبات انسان‌ها برای کسب امنیت  می‌دهد، نیازی که در اندیشه ماکیاول در نظر گرفته می‌شود.

روانشناسی شخصیتی ماکیاولیسم

تیپ شخصیتی «ماکیاولیسم» از نظریه‌ی «نیکولو ماکیاولی» فیلسوف ایتالیایی قرن پانزدهم میلادی اقتباس‌شده است و بر اساس دو دیدگاه عمده : «هدف، وسیله را توجیه می‌کند» و «صحبت کردن، مطابق میل مردم»، استوار می‌باشد.

گفته می‌شود «ماکیاولی» در زمانه‌ای می‌زیسته که شخصیت‌های دروغ‌گو، فریب‌کار و بی‌رحم، اوضاع را در کنترل خود داشتند و به‌تبع، جامعه گرایش شدیدی به نیرنگ، جعل شخصیت واقعی، نقش بازی کردن و مطابق میل دیگران رفتار کردن برای رسیدن به مقصود پیدا کرده بود. بدین ترتیب نظریه او روایتی ناخوشایند از اوضاع  نابسامان روانی و اجتماعی مردم زمان خود بود و افرادی که طبق مشی«ماکیاولیسم»رفتار کنند، با عنوان شخصیت«ماکیاولی»شناخته می­شوند.

در میان انواع تیپ‌های شخصیتی، شخصیت «ماکیاولی» ازجمله رویکردهای منفی به شمار می‌رود. برای تبیین علت‌های پدیده‌ای چنین تیپ‌هایی، تحقیقات زیادی صورت نگرفته است اما در حالت کلی می‌توان به دو عامل محیط و ژنتیک اشاره نمود.

ویژگی های شخصیتی افراد ماکیاولیسم

جاه‌طلبی: این قبیل تیپ‌های ماکیاولیسم، جز رسیدن به امیال و آرزوهای خود، به هیچ‌چیز دیگری فکر نمی‌کنند. همیشه بهترین را برای خود می‌خواهند و مدام به دنبال جاه، مقام و عظمت هستند

تفرقه‌افکنی: خط‌مشی این قبیل افراد ماکیاولیسم، مطابق ضرب‌المثل «تفرقه بینداز و حکومت کن» است. اگر در رأس اداره یا سازمانی باشند و یا سرپرستی مکان و افرادی را بر عهده داشته باشند، سعی می‌کنند با اختلاف‌افکنی میان افراد و به‌کارگیری سیستم پلیسی، اوضاع را در کنترل خود بگیرند

دورویی: رفتار دوگانه دارند؛ در مقام حرف و نظر، به‌گونه‌ای ظاهر می‌شوند و در مقام عمل، به‌گونه‌ای دیگر. در ظاهر، یک‌جور خود را نشان می‌دهند و در پشت‌ صحنه به ‌گونه‌ای نامتعارف عمل می‌کنند. خود را خیرخواه، مثبت، خاکی، مردمی و دموکراتیک نشان می‌دهند اما در نهان، خلاف آن را عمل می‌کنند به ‌گونه‌ای که درباره‌ی آنان گفته می‌شود: از پشت خنجر می‌زنند.

دروغ‌گویی: دروغ برای آنان به ‌مثابه یک مکانیزم دفاعی در برابر دنیای بیرون است. از نظر آنان، تنها از راه دروغ‌گویی است که می‌توان به مقصود خود رسید. آنان در به‌کارگیری دروغ، چنان حرفه‌ای عمل می‌کنند که ازنظر دیگران، صداقت جلوه می‌کند.

تخریب‌گری: این قبیل افراد ماکیاول، بالقوه تخریب‌گر هستند و همیشه سعی دارند شرایط و اوضاع را به ضرر دیگران سم‌پاشی کنند. درواقع یک موضع «برد باخت» در پیش می‌گیرند؛ برد برای خودشان و باخت برای دیگران.

به بردگی گرفتن دیگران: به دیگران تا اندازه‌ای پروبال و اجازه پیشرفت می‌دهند که در خدمتشان باشند و درجه‌ای پایین‌تر قرار بگیرند و اگر زمانی برسد که دیگران، هم‌سطح یا بالاتر از آنان قرار گیرند، از هر طریق ممکن، برای از میان برداشتن­شان اقدام می‌کنند.

معادله آقا و برده: به نظر آنان، افراد ضعیف و بی‌پشتوانه، حق اظهارنظر یا ابراز وجود ندارند بلکه تنها افرادی که از حیث ثروت، قدرت و شهرت در سطح بالا هستند، قابل‌احترام‌اند.

تحمیق دیگران: همیشه دیگران را موجوداتی احمق و بی‌شعور قلمداد می‌کنند و خود را بالاتر و بافرهنگ‌تر از همگان می‌دانند و یک نوع احساس برتری کاذب نسبت به دیگران دارند.

خشم نرم: افرادی خشمگین و کینه‌جو هستند اما در ظاهر نشان نمی‌دهند؛ شاید به آنان گفته شود که با پنبه سر می‌برند.

علت ایجاد شخصیت ماکیاول

همان‌طور که اشاره شد، یکی از علت‌های عمده شکل‌گیری چنین شخصیت‌های ماکیاولیسم، محیط اجتماعی فرد است. به‌طورمعمول محیط‌های استبدادی که افراد آن به توسری خوردن، گول خوردن و تن دادن به انفعال عادت کرده‌اند و درواقع منفعل بودن و پذیرش بی‌چون و ‌چرای وضع موجود درروان آنان نهادینه ‌شده است و هم‌چنین محیط‌های ناایمن که افراد بشر از راه صداقت و یکرنگی به هدف خود نمی‌رسند و نیز محیط‌های غیراخلاقی که اباهی­گری، اساس همه‌چیز است، به‌طورمعمول مستعد پرورش شخصیت «ماکیاولیسم» است و پی گرفتن مشی «ماکیاولیست» در این محیط‌ها به‌صورت یک فرهنگ عمومی درمی‌آید

منبع

www.sciencedirect.com

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

مدیر آماری