گلیزر یا اشتراوس؟ سوالی است که در ابتدای انتخاب تکنیک داده بنیاد پیش می آید. نظریه داده بنیاد به دو صورت گلیزر و اشتراوس انجام می شود. مناقشات فلسفی متفاوت بین رویکرد نظریه پایه گلیزری و استراوسی، محقق را ملزم می کند که برای شناسایی زیربنای هستی شناختی مطالعه خود، خود انعکاسی داشته باشد. داده بنیاد یا گراندد تئوری یک روش تحقیقی که شما را قادر می سازد نظریه ای ایجاد کنید که توضیحی در مورد نگرانی اصلی جمعیت منطقه اصلی شما و چگونگی حل یا پردازش آن نگرانی ارائه می دهد.
گراندد تئوری» یا نظریه داده بنیاد یک روش «استقرایی» با رویکرد کاملاً «کیفی» و یک شیوه پژوهشی «اکتشافی» است. این امکان را برای پژوهشگر فراهم میکند تا در مواردی که امکان تدوین فرضیه وجود ندارد، به جای استفاده از نظریه های از پیش تعریف شده، شخصاً به تدوین یک تئوری جدید اقدام کند، اما این تئوری جدید نه بر مبنای ایده شخصی پژوهشگر، بلکه براساس داده های فراهم آمده از محیط و شرایط واقعی تدوین میشود. امروزه سه رهیافت مسلط در نظریه پردازی دادهبنیاد، مشخص شده است:
«رهیافت نظاممند» که با اثر اشتراوس و کوربین (۱۹۹۸)، شناخته میشود، «رهیافت ظاهرشونده» که مربوط به اثر گلیزر (۱۹۹۲) است و «رهیافت ساختارگرایانه» که توسط چارمز (۲۰۰۰ )حمایت میشود. توع کدگذاری و مراحل آن از تفاوتهای اصلی میان این رهیافتهاست. در رهیافت نظام مند مراحل کدگذاری شامل باز، محوری و انتخابی است اما در رهیافت ظاهرشونده یا کلاسیک مراحل کدگذاری باز، انتخابی و نظری است. در این مقاله به بررسی نظریه های داده بنیاد به صورت گلیزر و اشتراوس پرداخته میشود. بنابراین این سوال پاسخ داده می شود داده بنیاد با رویکرد گلیزر یا اشتراوس؟
نظریه پایه توسط جامعه شناسان آنسلم اشتراوس و بارنی گلیزر به عنوان جایگزینی برای هنجارهای پژوهشی رایج در دهه ۱۹۶۰ ایجاد شد. گلاسر و اشتراوس (۱۹۷۱) تولید نظریههای ترکیبی را در زمینههای تحقیقاتی اساسی و رسمی ترویج کردند تا در نظریههای رسمی فراگیرتر ساختاربندی شوند. به این ترتیب، نظریه داده بنیاد باید دو کارکرد کلیدی داشته باشد: اول، محافظت در برابر رکود نظری و عدم تحرک از طریق تولید نظریه جدید و دوم، ایجاد مشاهده تحقیقات میدانی بهعنوان منبع و جایگاه نوآوری نظری بهمنظور پایهگذاری توسعه نظری در داده های علمی معتبر.
بنابراین، گلیزر و اشتراوس روش شناسی جدیدی را ارائه کردند که می تواند باشد بر اساس دادههای جمعآوریشده، برای تولید نظریه استفاده شد.با این حال، پس از توسعه روش نظریه زمینه ای، گلیزر و اشتراوس دریافتند که آنها بر سر چندین مفروضات نظری و فلسفی کلیدی در مورد آنچه که آنها به عنوان یک رویکرد نظریه پایه “کلاسیک” فکر می کنند، متفاوت هستند.
این تفاوتهای بنیادی منجر به جدا شدن راهها برای مبتکران نظریه زمینهای در سال ۱۹۸۷ شد و دو مکتب مختلف از نظریه داده بنیاد را به وجود آورد، یعنی: (۱) مکتب نظریه زمینهای گلیزری، که در چارچوب یک پارادایم پسا پوزیتیویستی عمل میکند، و (۲) ) مکتب نظریه گراندد که توسط اشتراوس مورد حمایت قرار گرفت و سپس با کوربین متحد شد تا رویکردی ساختگرا به نظریه پایه اتخاذ کند.
این جداسازی مبنای بسیاری از مشکلات هستیشناختی و معرفتشناختی است که محققان باید هنگام انجام یک مطالعه تئوری زمینهای حل کنند. محققان ممکن است در مورد اصول نظری و فلسفی که اساس مطالعه نظریه زمینه ای آنها را بر اساس این واقعیت که توسعه دهندگان خود قادر به توافق در مورد این موضوع نبودند، نامطمئن باشند. به این ترتیب، تعدادی از منازعات بین مکاتب اشتراوسی و گلیزری نظریه زمینه ای وجود دارد که باید توسط محقق در انتخاب رویکرد خاصی برای مطالعه نظریه زمینه ای خود در نظر گرفته شود.
در پاسخ به سوال گلیزر یا اشتراوس؟ در تکنیک داده بنیاد بررسی هستی شناختی و معرفتی مهم است. مناقشات فلسفی متفاوت بین رویکرد نظریه پایه گلیزری و اشتراوسی، محقق را ملزم می کند که برای شناسایی زیربنای هستی شناختی مطالعه خود، خود انعکاسی داشته باشد. رویکرد نظریه زمینهای گلیزری در پاسخ به پرسشهایی درباره ماهیت واقعیت و آنچه میتوان درباره آن واقعیت فهمید، موضع هستیشناختی واقع گرایی انتقادی را اتخاذ میکند. واقع گرایی انتقادی معتقد است که می توان از واقعیت برای توسعه یک نظریه پایه ای استفاده کرد که واقعاً در داده ها قرار دارد.
این کاملاً در تضاد با اتخاذ موضع هستیشناختی رویکرد اشتراوسی است که در نسبیگرایی عملگرایانه قرار میگیرد که میگوید «واقعیت» در اجماع تثبیتشده یک دوره خاص محدود میشود، اجماعی که در نگرشهای متعدد درباره یک پدیده معین بنا شده است. اشتراوس و کوربین (۱۹۹۴) با گفتن اینکه «نظریهها «در تاریخ» جا افتادهاند، وابستگی بین نظریه، واقعیت و حقیقت را مورد بحث قرار میدهند. . . در ایجاد، داوری، بازنگری و بازنگری نظریه ها باید اعصار، دوران ها و لحظات تاریخی را در نظر گرفت.
این موقعیت خاص به عنوان پایه و اساس ماتریس شرطی ارائه شده توسط اشتراوس و کوربین (۱۹۹۰) ارائه می شود، که به عنوان ابزاری برای ایجاد دیدگاه های متعدد در مورد یک پدیده در حین جمع آوری و تجزیه و تحلیل از داده ها استفاده می شود.
نظریۀ بنیادی، طبق رویکرد گلیزر، شامل یک معرفت شناسی واقع گرایی است، که در آن یافته ها از درون داده ها آشکار می شوند. در مقابل، رویکرد اشتراوس در یک معرفتشناسی زمینهگرایی به کار میرود، که معتقد است یافتهها با درک بینذهنی از پدیده مورد بررسی ساخته میشوند.
تفاوت در مفروضات معرفتشناختی که زیربنای دو رویکرد نظریه زمینهای متمایز است، حکم میکند که پژوهشگر بسته به تمایل آنها به رویکرد نظریه پایه گلیزر یا اشتراوس، به روشهای بسیار متفاوتی به پدیده مورد بررسی برخورد کند. معرفتشناسی زمینهگرایانه مورد حمایت اشتراوس، محقق را هدایت میکند تا شخصاً با تحقیق درگیر شود تا جهان را آنگونه که شرکتکنندگان آن را درک میکنند بهتر توصیف و درک کند. از سوی دیگر، معرفت شناسی واقع گرایانه که زیربنای رویکرد گلیزری است، محقق را ملزم به تجسم نقش یک ناظر به طور عینی جدا می کند.
گلیزر طرفدار این است که (براساس نظریه پایه کلاسیک) باید بین محقق و روش استقلال وجود داشته باشد. این امر به محقق اجازه میدهد تا موضعی خنثی نسبت به دادهها، با توجه به عینیت، همانطور که در دیدگاه پسا پوزیتیویستی درک میشود، حفظ کند. ا این حال، اشتراوس انتظار دارد که یک رابطه بین ذهنی بین محقق و روش ایجاد شود، زیرا محقق باید در بازجویی از دادهها در حین جمعآوری و تجزیه و تحلیل آنها فعال باشد.
گلیزر (۱۹۹۹) میگوید که نظریه داده بنیاد بهجای اینکه درک پیشبینیشده محقق از این پدیده را تأیید کند، به دنبال ایجاد نظریه جدید است. سوالی که محققان باید در هنگام تلاش برای حل این نقطه اختلاف از خود بپرسند به درجه ای مربوط می شود که آنها معتقدند می توانند در بررسی موضوع انتخابی خود عینی و بی طرف باقی بمانند.
براساس نظریه داده بنیاد گلیزر، محقق می تواند براساس آگاهی به دست آمده، یک نظریه جدید (مدلسازی دلخواه) ایجاد کند. اما براساس نظریه داده بنیاد اشتراوس و کوربین، محقق براساس مدل پارادایمی تائید شده، نظریه خود را بسط می دهد.
تضاد بین رویکردهای نظریه داده بنیاد گلیزر یا اشتراوس ریشه در چارچوب نظری و بررسی ادبیات مطالعه نظریه داده بنیاد دارد. با این حال، مشاجره در مورد اینکه چه زمانی باید مروری بر ادبیات در یک رویکرد نظریه داده بنیاد گلیزر یا اشتراوس انجام داد، پیامدهایی برای روشهایی دارد که محقق فرآیند تحقیق را در نقطهای از فرمولبندی پرسشهای پژوهشی آغاز میکند، زیرا آنها به پدیده مورد بررسی مربوط میشوند. گلیزر بر یک طرح مفهومی نوظهور تکیه دارد در حالی که اشتراوس از یک سیستم پارادایم از پیش تعیین شده برای ساخت چارچوب نظری استفاده می کند. به این ترتیب، گلیزر اصرار دارد که بررسی ادبیات فقط پس از تجزیه و تحلیل داده ها انجام شود.
براساس رویکرد گلیزر، پس از تحلیل داده های حاصل از مصاحبه به بررسی ادبیات مرتبط پرداخته می شود، در صورتی که در رویکرد اشتراوس، ادبیات قبل از ایجاد پرسش های تحقیق بررسی می شود.
با توجه به بحث فوق، موضع گلیزر در مورد بررسی تئوری و ادبیات، پژوهشگر را از ورود به حوزه پژوهشی با هرگونه سؤال پژوهشی از پیش تعیین شده منع می کند. از سوی دیگر، اشتراوس معتقد است که محقق می تواند (و باید) تحقیق تحقیق را با در نظر گرفتن یک سوال پژوهشی از پیش تعیین شده، که از مطالعه نسبی ادبیات موجود ناشی می شود، آغاز کند. استراوس و کوربین (۱۹۹۷) نشان می دهند که پژوهشگران نظریه داده بنیاد تمایل دارند با در نظر گرفتن یک تحقیق خاص، مطالعه ای را آغاز کنند.
و این (برخلاف رویکرد گلیزری) پایهای برای انواع آیتمهای برنامه مصاحبه نیمه ساختاریافته فراهم می کند که چندین محقق میدانی میتوانستند برای جمعآوری همزمان دادههایی که به طور منطقی بین شرکتکنندگان قابل مقایسه باشد، استفاده کنند. این فرآیند جمعآوری و تجزیه و تحلیل همزمان دادهها به محقق کمک میکند تا سؤالات تحقیق، نمونهگیری نظری و مرور ادبیات را اصلاح کند.
گلیزر سوالات تحقیق را براساس پیدایش سوالات بعدی و بدون ذهنیت محقق طراحی می کند. اشتراوس معتقد به ساختاربندی سوالات تحقیق براساس ادبیات بررسی شده است.
در انتخاب یک رویکرد نظریه داده بنیاد گلیزر یا اشتراوس، محقق باید در نظر داشته باشد که باید به کدام فرآیند تحقیق متعهد شود. یک نقطه اختلاف در فرآیند کدگذاری و تجزیه و تحلیل داده های نظریه زمینه ای برای گلیزر یا اشتراوس به کدگذاری اولیه داده ها مربوط می شود. گلیزر کدگذاری اولیه را از طریق مقایسه رخدادها با یکدیگر ترویج می کند تا الگوها و روندهای گسترده ای را که به عنوان دسته بندی ظاهر می شوند آشکار کند. از طرف دیگر، اشتراوس از روش کدگذاری باز استقبال می کند، که شامل مفهوم سازی حتی رخدادهای انفرادی است.
علاوه بر این، تفاوت اصلی بین رویکرد ترویج شده توسط گلیزر یا اشتراوس در گنجاندن کدگذاری محوری در مکتب استراوسی نظریه پایه است. کدگذاری محوری به عنوان فرآیند تجزیه و تحلیل داده ها تعریف می شود که در آن داده ها دوباره جمع می شوند تا پیوندهای بین دسته های مختلف نظریه گراندد را برجسته کنند.در این فرآیند کدگذاری و تجزیه و تحلیل، محقق تلاش می کند تا داده ها را از طریق استفاده از یک سیستم کدگذاری (یا مدل پارادایم) که پدیده، شرایط، چارچوب، اثرات و استراتژی رابط عمل را تشکیل می دهد، دوباره جمع کند.
گلیزر معتقد است که، تحت چنین شرایط کدگذاری، مفهوم سازی اجازه ظهور آزادانه را ندارد، بلکه به طور مصنوعی در یک طرح از پیش تعیین شده گنجانده شده است.گلیزر پیشنهاد میکند که کدگذاری محوری در رویکرد نظریه زمینی اشتراوسی در تعقیب گزارشهای توصیفی پدیدهها مورد استفاده قرار گیرد، در حالی که رویکرد گلیزری برای تولید نظریه مناسبتر است. گلاسر (۱۹۹۹) معتقد است که کدگذاری محوری نوع جداگانه ای از روش کیفی است (او آن را اینگونه توصیف می کند که قادر به تولید چیزی بیش از توصیف مفهومی کامل از یک پدیده است).با این حال، حتی منتقدان کدگذاری محوری اذعان دارند که این کدگذاری دارای ارزش است.
گلیزر در کدگذاری به رویه آزادانه و اختیاز زیاد محقق اعتقاد دارد در حالی که اشتراوس، کدگذاری محوری را برای تجزیه و تحلیل داده ها مد نظر قرار می دهد.
گلیزر (۱۹۹۹) توصیه میکند که تأیید نظریه داده بنیاد در حال ظهور فقط از طریق تحلیلهای کمی بعدی که «نظریه» را در بر میگیرد، انجام میشود. این نوع از فرضیات پوزیتیویستی و پسا اثبات گرایی مربوط به درستیآزمایی (از طریق هر روش کمی) به طور قاطعانه توسط یک موضع سازه گرای اشتراوسی نسبت به شکل گیری دانش کنار گذاشته می شود. ادعا می شود که تنها از طریق مقایسه مداوم و گرفتن چشم اندازهای چندگانه (واقع در یک دوره تاریخی و فرهنگ خاص) است که می توان این نظریه را تأیید کرد. با پذیرش موضع ساختگرایانه رویکرد تئوری زمینهای اشتراوسی، می توان نظریه خود را به صورت مدل مورد تائید ارائه داد.
نظریه داده بنیاد گلیزر، پس از شناسایی کدها، ارائه نظریه را منوط به انجام تحقیقات کمی و شناسایی جایگاه هر مولفه شناسایی شده می داند. در صورتی که نظریه داده بنیاد اشترواس براساس مدل از پیش تائید شده، مدلسازی را انجام می دهد.
تفاوت های ذکر شده در این مقاله همچنان مورد توجه بسیاری از نظریه پردازان پایه است زیرا آنها از مبانی فلسفی هر یک از این رویکردها دفاع می کنند و از آنها حمایت می کنند. برای دانلود منبع مرتبط با مقاله حاضر بر روی لینک زیر کلیک نمایید.
Glaser or Strauss Considerations
Howard-Payne, L. (2016). Glaser or Strauss? Considerations for selecting a grounded theory study. South African Journal of Psychology, 46(1), 50–۶۲.
باسلام و تشکر از دقت شما در ارائه چنین مطلب کمیاب تخصصی به زبان فارسی.
عالی بود سپاس فراوان
خیلی ممنون. تنتون سلامت باشد انشاالله